گروه تاریخ ناحیه سه کرمانشاه

ساخت وبلاگ
شـبـانــگـه بــه سـر فــکــر تــاراج داشــتسـحـرگـه نـه تن سر ؛ نـه سر تاج داشتکانال روشنفکران#نادر_شاه در اواخر عمر تغییر اخلاق داد و پسر خود رضاقلی میرزا را کور کرد. سپس از کار خود پشیمان شد و برخی از اطرافیان خود را که در این کار آنها را مقصر می‌دانست کشت.نادر برای تامین هزینه جنگ‌های خود مجبور بود تا مالیات های گزافی از مردم بگیرد، به همین دلیل شورش هایی در جای‌جای کشور روی می‌داد. زمانی که نادر برای رفع یکی از این شورش‌ها به خراسان رفته بود (شـبـانــگـه بــه سـر فــکــر تــاراج داشــت)جمعی از سردارانش به رهبری علی قلی خان شبانه به چادر وی حمله کردند و اور ا به قتل رساندند. به گفته لارنس لاکهارت مورخ انگليسی ماجرا از اين قرار بوده:نادر در ماه های پایانی عمر در اوج خشونت حکومت ميکرد و به دلايلی چند به تمامی سرداران اش سوءظن داشت. نادر شبی رئيس آنها را احضار کرد و چنين گفت: من از نگهبانان خود راضی نيستم و از وفا و دليری شما آگاهم. حکم ميکنم فردا صبح همه آنان را توقيف و زنجير کنيد و اگر کسی مقاومت کند ابقا نکنيد. حيات من در خطر است و برای حفظ جان فقط به شما اعتماد دارم. نوکری گرجی اين موضوع را به اطلاع سرداران نادر رساند و ايشان مصمم شدند تا دير نشده نادر را از ميان بردارند. تا پاسی از شب رفت مواضعين به خيمه چوکی، دختر محمد حسين خان قاجار، که نادر آن شب را در سراپرده او بود رو آوردند. ترس به آنان چنان غلبه کرد که اکثرشان جرات ورود به خیمه نکردند. فقط محمد خان قاجار، صالح خان و یک شخص متهور دیگر وارد شدند و چوکی تا متوجه آنها شد نادر را بیدار کرد. نادر خشمناک از جای برخاست و شمشیر کشید. پایش در ریسمان چادر گیر کرد و درافتاد. تا خواست برخیزد صالح خان ضربتی وارد آورد و یک دست گروه تاریخ ناحیه سه کرمانشاه...ادامه مطلب
ما را در سایت گروه تاریخ ناحیه سه کرمانشاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ramin-adibi بازدید : 82 تاريخ : جمعه 21 بهمن 1401 ساعت: 16:13

‍ گروه تاریخ ناحیه سه کرمانشاه...ادامه مطلب
ما را در سایت گروه تاریخ ناحیه سه کرمانشاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ramin-adibi بازدید : 76 تاريخ : جمعه 21 بهمن 1401 ساعت: 16:13

آورده اند که :روزی به کریم خان زند گفتند، یک فردی یک هفته است میخواهد شما را ببیند و مدام گریه میکند .کریم خان آن شخص را به حضور طلبید، ولی آن شخص بشدت گریه میکرد و نمی توانست حرف بزند. کریم خان گفت : وقتی گریه هایش تمام شد بیاریدش نزد منبعد از ساعت ها گریه کردن شخص ساکت شد و شرف حضور یافت. گفت قربان من کور مادر زاد بودم به زیارت قبر پدر بزرگوار شما رفتم و شفایم را از او گرفتم .شاه دستور داد سریع چشم های این فرد را کور کنید تا برود دوباره شفایش را بگیرداطرافیان به شاه گفتند قربان این شفا گرفته پدر شماست. ایشان را به پدرتان ببخشیدوکیل الرعایا گفت : پدر من یک خر دزد بود من نمیدانم قبرش کجاست و من به زور این شمشیر حکمران شدمپدر من چگونه می تواند شفا دهنده باشد ؟اگر متملقین میدان پیدا کنند دین و دنیای مان را به تباهی می کشند ! + نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم بهمن ۱۴۰۱ ساعت 17:38 توسط رامین ادیبی  |  گروه تاریخ ناحیه سه کرمانشاه...ادامه مطلب
ما را در سایت گروه تاریخ ناحیه سه کرمانشاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ramin-adibi بازدید : 95 تاريخ : جمعه 21 بهمن 1401 ساعت: 16:13